مازندراني: زبان، لهجه، يا گويش؟

: مقدمه

   بحث بر سر اينكه مازندراني «زبان» است، «لهجه» است، يا «گويش»، يك بحث رايج است. در اين زمينه هم متخصصان فن و به ويژه زبانشناسان نظرات­ علمي و تخصصي ارائه نموده­اند و هم شاهد اظهار نظرهاي غيرفني و عاميانه علاقه­مندان و گويشوران مازندراني در كوجه و خيابان هستيم. اين بحث در مورد ساير زبانها و گويشهاي محلي ايران نيز وجود دارد و به نظر مي­رسد كه تصميم­گيري درباره آن كار چندان ساده­اي نباشد. مسلما" انتخاب هر يك از عناوين ذكر شده براي مازندراني بايد با استناد به دلايل و شواهد علمي پذيرفته شده و به دور از هر گونه تعصب باشد. برخی زبان شناسان و نويسندگان (مانند صادقی،1369 ) مـازندرانی را تنها يک «لهجه»  تلقی می کنند و برخی ديگر نيز (مانند شکری،1374 ؛کلباسی،1376) آن را يک «گويش» به حساب می­آورند. در مقابل عده­اي(نظير هومند، 1369) بر اين باورند كه مازندراني يك «زبان» است. در اين بخش، نگارنده بر آن است تا با ارائه مفاهيم نظري مربوط به اين حوزه و با استناد به ويژگيهاي ساختاري و واژگاني مازندراني، به طرح ديدگاه خود در اين ارتباط بپردازد. براي اين منظور ابتدا به ارائه تعريف براي اصطلاحات مورد بحث و معيار تمايز آنها از يكديگر مي­پردازيم.

 2: تعريف مفاهيم تخصصي

 2-1: زبان

      اصطلاحات «زبان»، «گويش»[1] ،«لهجه»[2] و «گونه»[3]  ازمواردی هستندکه برسر تعريف آنها بين زبان­شناسان اتفاق نظر وجود ندارد و افراد مختلف به بحث درمورد آنها پرداخته­اند كه در ميان آنها مي­توان به هادسن(1980)، فسـولد(1984)، وارداف(1986)، لاينز(1990)، كريستال(1991 و1992)، چمبرزوترادگيل(1994)، ناتل خانلـری (1363)، باطنی(1354)، مدرسی(1368)، کلباسی(1370) و جهانگيری(1378) اشاره كرد.

     جان لاينز(1990 :11-3 ) چند تعريف زبان را از قول زبان­شناسان مختلف، از جمله «ساپير»[4]، «بلاش و ترگر»[5]، «هال»[6]، « روبينز»[7]، و «چامسكي»[8] نقل مي­كند كه در اين تعاريف هر يك از منظر و ديدگاه خاص خود به زبان نگريسته­اند. رابرت هال از يك منظر رفتارگرايانه، نوام چامسكي از يك ديدگاه ذهن­گرايانه و بلاش و ترگر از يك منظر اجتماعي و ارتباطي به ارائه تعريف پرداخته­اند. در ميان آنها تعريف ارائه شده توسط بلاش و ترگر ملموس­تر و عيني­تر بوده و در زبان­شناسي اجتماعي از مقبوليت عام­تري برخوردار است. در اين تعريف « زبان يك نظام قراردادي از علايم صوتي است كه به وسيله آن اعضاي يك گروه اجتماعي به تعامل با يكديگر مي­پردازند».

      ديويد كريستال(1991 :193) مي­گويد واژه زبان در كاربرد روزمره ممكن است چندين معنا داشته باشد. گاه ممكن است اين اصطلاح به معناي گونه خاصي از زبان باشد، مثل؛ زبان علم ، زبان بد، زبان عاميانه و ... . وي(1992 :212) به معاني ديگر اين لفظ اشاره مي­كند كه عبارتند از: "دانش زباني"[9] ، "زبان مصنوعي"[10] ، "زبان اشاره"[11] ، و "زبان حيوانات"[12]. اما تعريفي كه وي از زبان بدست مي­دهد تنها در بر گيرنده زبان انساني است: "زبان كاربرد اصوات ، نشانه­ها، و علايم نوشتاري نظام­مند و قراردادي در يك اجتماع انساني براي برقراري ارتباط و بيان مفاهيم است". در اين بحث نيز زبان به مفهوم وسيع كلمه، يعني هرگونه نظام ارتباطي انساني، حيواني يا ماشيني مد نظر نيست و مقصود از زبان همان "نظام ارتباطي قراردادي گفتاري- شنيداري است كه خاص نوع انسان است".

  2-2: گونه

     در ميان اصطلاحات مورد بحث گونه مفهوم عام­تري دارد و به طور كلي براي «هر نوع زباني» به كار مي­رود (مدرسي،132:1368). اين اصطلاح ممكن است براي اشاره به يك لهجه يا گويش خاص و يا سبك و سياق خاص از يك زبان به كار رود ، مانند  انگليسي گونه آمريكايي، گونه مذهبي، گونه ادبي، گونه رسمي، كونه محاوره­اي، گونه علمي، و ...(كريستال،409،1992).

 2-3: لهجه

     لهجه عمدتا" به تفاوت­هاي تلفظي گونه­هاي زباني اطلاق مي­شود(چمبرز و  ترادگيل، 5:1994 ). فرامكين و رادمن(1988: 254 و 255) مي­گويند، « لهجه به گونه­هايي از يك زبان گفته مي­شود كه تمايز آنها در برخي ويژگي­هاي آوايي يا واجي است. ... لهجه ممكن است اجتماعي يا جغرافيايي باشد. ... گاه اين اصطلاح براي گفته­هاي فردي كه گويشور بومي يك زبان نيست به كار مي­رود». كلباسي(1370: 13) نيز لهجه را اين­گونه تعريف مي­كند، « لهجه صورت تغييريافته­اي از يك زبان است كه براي سخن­گويان ديگر صورت­هاي آن زبان قابل فهم باشد».

   2-4: گويش

     معمولا" اصطلاح گويش برای تفاوت­های تلفظی، دستوری و واژگانی گونه­های زبانی  واصطلاح لهجه در مورد تفاوت تلفظی آنها به کار می رود (چمبرز و ترادگيل،5:1994 ). كريستال(101:1992 ) در تعريف گويش مي­نويسد، " يك گونه زباني است كه دستور و واژگان آن مشخص كننده هويت اجتماعي و جغرافيايي يك گويشور است" . با آنكه غالب زبان­شناسان در تعريف گويش به تفاوت­هاي واژگاني و دستوري اشاره مي­كنند اما به واقع مشخص نشده است كه اين تفاوت­ها تا چه اندازه بايد باشد و چگونه بايد گويش را از زبان متمايز ساخت.

 2-5: تمايز زبان از گويش

      برای تشخيص زبان از گويش معيارهای متعددی وجود دارند. اين معيارها به دو دسته زبانی و غير زبانی (سياسی،فرهنگی،جغرافيايي و ...) تقسيم مي­شوند. اما چنانچه مدرسی(1368 :133 ) بيان مي­کند معيارهای غير زبانی هميشه با معيارهای زبان­شناختی همخوانی ندارد و در برخی موارد با يکديگر در تضاد  قرار می­گيرند. مهم­ترين معيارهای غير زبانی برای تشخيص زبان از گويش، مرزهای سياسی کشورها، نگرش افراد نسبت به زبان­ها و ارزش واعتبار اجتماعی زبان­هاست.از عمده­ترين معيارهای زبانی نيز می توان به دارا بودن صورت نوشتاری، برخورداری از وسعت واژگانی و «قابليت فهم­ متقابل»[13] اشاره کرد. همان­طوری که جهانگيری (1378 :42 ) می­گويد معيارهای اجتماعی و سياسی به دليل متغير بودن و نسبيت شان غيرمعتبر وفاقد ارزش زبان­شناسی هستند و وجود صورت نوشتاری، يعنی خط، نيز از ويژگي­های ذاتی زبان به حساب نمی­آيد و علاوه بر آن مسأله وسعت و تنوع  واژگانی نيز  يک  مسأله نسبی است. از اين رو معيار«فهم پذيری متقابل» با وجود اشکالاتی که بر آن وارد است از ساير معيارها واقعی­تر و قابل اعتمادتر است. منظور از قابليت فهم متقابل برقراری ارتباط بين طرفين يک مکالمه بدون آموزش آگاهانه است اما مشکل اين است که اين معيار نيز نسبی است وقابليت فهم خود دارای درجاتی است. مدرسی(1368 :134 ) برای حل اين مشکل يک تعريف عملی­تر ارائه می­دهد. بر اساس اين تعريف «هرگاه دو گونه زبانی، بدون آموزش آگاهانه در حد ايجاد ارتباط معمول برای گويندگان يکديگر قابل فهم باشند آن دو گونه دو گويش متفاوت از يک زبان واحد محسوب می­شوند و در غير اينصورت بايد آنها را دو زبان جــداگانه دانست». تعريف فرامكين و رادمن(1988: 253) از گويش هم دربرگيرنده تفاوت ­ساختاري-واژگاني و هم معيار فهم­پذيري است، «گويش­هاي يك زبان واحد را مي­توان اشكالي از يك زبان دانست كه به طور متقابل قابل فهم بوده و در عين حال با يكديگر تفاوت­هاي نظام­مند دارند».

     بر اساس تعاريف و معيارهاي ارائه شده مازندرانی و فارسی را بايد دو زبان جداگانه  درنظر گرفت. مازندراني به راحتي براي گويشوران فارسي قابل فهم نيست وگويشوران اين زبان دربرقراری ارتباط با   گويشوران  گيلکی - که خود از جمـله گويشهای خـزری بوده و ظاهرا" بسيـار به آن نزديـک است -  به زبان فارسی متوسل می شوند. حتی دو گويشور مازندرانی يکی از شرق استان (مثلا" بهشهر) و ديگری از غرب استان (مثلا" رامسر) ترجيح می­دهند با همـديگر به زبان فارسـی صحبت کنند. اختلافات  دو گونه  فارسـی و مازندرانی چه از نظر ساختار دستوری و چه از نظر واژگان(با وجود تأثيرات فراوانی که مازندرانی از فارسی پذيرفته است) به اندازه ای هست که فهـم اين زبـان را برای يک گويشور فارسـی مشکل سازد.در اينجا يادآوري اين نكته لازم است كه در سالهاي اخير در نتجه گرايش گويشوران مازندراني به زبان فارسي كه خود معلول برخي تحولات اجتماعي - اقتصادي و تغيير در شيوه­هاي زندگي است، زبان مازندراني واژه­هاي بسياري از فارسي به عاريت گرفته است و اين واژه­هاي قرضي در گفتار افراد شهرنشين، تحصيل­كرده و طبقات بالاي جامعه بيشتر مشاهده مي­شود. اين امر موجب گشته است كه گفته­هاي اين افراد براي فارسي زبانان تا حدود زيادي قابل فهم باشد.ولي مطمئنا" گونه اصيل و راستين مازندراني كه هنوز در برخي نقاط كوهستاني و مناطق دوردست مازندران بدان تكلم مي­كنند نه تنها براي فارسي زبانان بلكه براي نسل حاضر مازندراني نيز غيرقابل فهم است.

   گذشته از معيار تفهيم متقابل، ميزان تفاوتهاي ساختاري دو گونه نبز مي­تواند معياري براي نامگذاري گونه­هاي زباني باشد. مازندراني داراي ويژگيهاي دستوري متمايز با فارسي و گاه منحصر بفرد است. براي آكاهي بيشتر بخشي از اين تفاوتها در ادامه بحث آمده است.

 3: پاره­ای ازويژگيهای دستوری زبان مازندرانی

    در اين بخش به ذکر برخی مشخصات آوايي، واژگانی، صرفی و نحوی مازندرانی می­پردازيم. در اين مشخصات تکيه بر آن دسته از ويژگيهايي است که به نوعی منحصر به اين زبان بوده و گويای تمايز ميان فارسی و مازندرانی می­باشند.

 3-1: ويژگيهای آوايي

«واکه­ها»[14] و«همخوانها»[15]ی مازندرانی در جدول 2-1 نشان داده شده­اند. زبان مازندرانی دارای 6 واکه است. در واژه­های بومی اين زبان واکه/o/ وجود ندارد و در مقابل مصوت ميانی خنثی/ә/ در اين زبان از نظر رخداد دارای بسامد بالايي است. شکری(1374 ) معتقد است که /ə/ در لهجه ساروی ارزش واجی ندارد، ولی تا جايي که نگارنده اطلاع دارد اين واکه در بخشهای وسيعی از مازندران، از جمله شهرستانهای آمل، بابل، نور و ... دارای ارزش واجی است و ولايي(1372 ) و فلاح(1381 ) نيز به اين مسئله اشاره می­کنند. به جفتهای کمينه[16] زير توجه فرمائيد: (فلاح، 1381: 11)

 /pel/      هوای گرم شرجی         /pәl/                پل 

/kel/      شخم                         /kəl/               کوتاه 

/se/       سيب                                       /sә/   سه              

                                                                               

   آن دسته از واژه­های قرضی فارسی و خارجی که دارای واکه /o/ می­باشند، در لهجه آملی و غرب مازندران اين واکه به /ə/ و در لهجه بابلی و شرق مازندران به/u/ تبديل می­شود.

       مازندرانی(لهجه بابلی)       مازندرانی(لهجه آملی)         فارسی

                     /pәst/                       /pust/ /post/ پست                 

/komod/              /kəmәd/                     /kumud/  کمد               

/doctor/              /dəctәr/                      /ductur/ دکتر   

       بررسی گفتار افراد مسن مازندرانی نشان می­دهد که واج /ž/ نيز بومی مازندرانی نيست هر چند که افراد جوان و تحصيل­کرده می­توانند آن را به درستی تلفظ نمايند. اين نکته را اولين بار ولايي(1372) متذکر می­شود. در لهجه سالمندان مازندرانی /ž/ جای خود را به/ĵ/ می­دهد.

                 فارسی                             مازندرانی(آملی)                             

             /žāpon/       ژاپن                /ĵāpun/                             

             /režim/       رژيم                            /rəĵim/                    

     در اينجا وارد جزئيات بحث «واجگونه­ها»[17] و «فرآيندهای واجی» [18] در زبان مازندرانی نمی­شويم. علاقه­مندان برای اطلاعات بيشتر می­توانند به هومند(1369)، ولايي(1372)، شکری(1374)، کلباسی(1376) و فلاح(1381) مراجعه نمايند.

    بررسی تاريخی و ريشه­شناختی برخی از وازه­های مازندرانی نيز گويای اين حقيقت است که /ž/ پهلوی ساسانی در مازندرانی  به /ĵ/ تبديل شده است. (مثالهای بيشتر در بخش 2-2-4-1 آمده­اند).

                               معنـــی                       مازندرانی                   پهلوی

                              کرم خاکی  /aži/             /aĵik/              تيــــز /tiž/                     /teĵ/                      

  3-2: ویژگیهای واژگانی

    يکی از ويژگيهای زبان مازندرانی اين است که بسياری از واژه­های کهن پارسی به ويژه پهلوی ساسانی را بدون تغيير اساسی در صورت و معنی در خود حفظ نموده است. علت اين امر به عقيده مورخان و متخصصان اين است که مازندران قريب به دو قرن از نفوذ و تسلط کامل اعراب به دور بوده است. اين واژه­ها در فارسی معيار امروزی يا اصلاً وجود ندارند و يا دچار تحول و دگرگونی زيادی شده­اند. در اينجا به نقل تعدادی از واژه­های مازندرانی و ريشه باستانی آنها در پهلوی يا اوستايي می­پردازيم. مأخذ اين واژه­ها عبارتند از: آجاريان(1363)، نجف­زاده بارفروش(1368)،هومند(1369)، حجازی­کناری(1372و1374)، ابوالقاسمی(1374) و آموزگار(1374).

                             جدول 3-2: تعدادی از واژه­های مازندرانی به همراه ريشه­ باستانی آنها

مفهوم يا معادل فارسی امروزی

        مازندرانی معاصر

  پهلوی/ اوستا / پارسی باستان

جوجه تيغی  

 /armәĵi/                    

/armištzi/               

اين­گونه

/eti/                          

/eton/                    

کرم خاکی سرخ­رنگ

/aĵik/                        

/aži/                      

اکنون

/esā/                       

/eysā/                    

خرس

/aš/                         

/ars/                      

عطسه

/ešnāfe/                   

/ešnošeh/               

ديشب

/ašon/                     

   /ašahin/                  

عقاب

/alleh/                     

/aluh/                     

اينقدر

/ande/                    

/and/                     

گربه

/bāmši/                   

/bānšaov/               

چيز کوچک يا اندک

/bečok/                   

/bačak/                  

گريه

/bәrmә/                  

/barmak/                

ريختن(مايعات)

/bašәnniyan/          

/pašan čitan/          

پارچه صافی آشپزخانه

/pәrzo/                   

/paraso/                 

ديرک ساختمان

/palvar/                  

/parvār/                  

جغد

/pitәkәle/                

/putak kala/             

تيز

/teĵ/                       

/tiž/                         

خارپشت

/taši/                     

/taši/                      

سبدبافته از ترکه چوب

/čapi/                    

/čapin/                   

سنگدان مرغ

/čәnәk/                  

/činak/                   

خوب – زيبا

/xoĵir/                     

/hočihr/                  

قورباغه درختی

/dārvak/                

/dārvak/                 

شير(حيوان)

/šer/                     

/šer/                      

فلاخن

/qәlmāsang/          

/kalmāsang/           

پوزه-چانه

/kәtār/                   

/ketār/                   

پهلو-کنار

/kaš/                    

/kaš/                     

بزرگ

/gat/                     

/gat/                      

بوته تمشک-خاروخس

/lam/                     

/lam/                     

گراز

/vәrāz/                   

/virāz/                   

باران

/vārәš/                  

/vārišn/                 

علف

/vāš/                     

/vāš/                     

گرگ

/vərg/                   

/vohrk/                  

هوو

/vәsni/                   

/vasna/                 

برگ

/valg/                    

/valg/                    

قورباغه

/vag/                     

/vak/                     

کج

/val/                      

/xvahl/                   

برف

/varf/                    

/wafr/                    

بهمن

/vahmən/              

/vahumana/           

     ملاحظه می­شود که بسياری از اين واژه­های باستانی در فارسی معيار يافت نمی­شوند و آن دسته از واژه­هايي که به طور مشترک در فارسی و مازندرانی وجود دارند نيز به خاطر فرآيندهای آوايی متفاوت صورتهای متفاوت پيدا کرده­اند. به چند نمونه توجه نماييد:

           گروهی از واژه­های مشترک در دو زبان فارسی و مازندرانی نيز، صرف­ نظر از منشأ آنها، در طول زمان بر حسب شرايط محيطی و فرهنگی ، معنا يا کاربرد خاصی در مازندرانی پيدا کرده­اند که با معنا و کاربرد آنها در فارسی متفاوت است. چند مورد از اين واژه­ها را در زير ملاحظه می­کنيد.

                  جدول3-4: واژه­های مشترک فارسی و مازندرانی با معانی متفاوت

    مفهوم در فارسی

          فارسی

 مفهوم در مازندرانی

        مازندرانی

تعصب- غيرت

/ta?assob/   

تقليد- چشم­هم­چشمی

/tassәb/    

دير

/dir/       

دور

/dir/        

دور

/dor/       

دير

/der/        

ذليل

/xār/       

خوب

/xār/        

چرب زبان

/sālus/      

مهربان- خوش اخلاق

/sālus/       

 برخی از واژه­های مازندرانی نيز به طور اتفاقی با برخی واژه­های فارسی صورت و تلفظ يکسان دارند و همين مسئله شايد موجب شود که گويشور غير بومی آنها را واژه­های مشترک دو زبان به حساب آورد. در حاليکه رابطه­ای بين معنای آن در دو زبان وجود ندارد. به عنوان مثال:

                        جدول 2-5: واژه­هاي هم­آوا با معانی متفاوت در دو زبان

    مفهوم در فارسی

    مفهوم در مازندرانی

     واژه در دو زبان

آسان

فاسد (مواد غذايي)

/sahl/          

مار

مادر

/mār/          

تو - درون

تب-گرما

/tu/              

متناسب- هماهنگ

بالا

/ĵur/            

1-شيرحيوان2-شيرآب 3- شيرخوردنی

1- خيس

2- شيرخوردني

/šir/            

مردانگی-جوانمردی

مرد

/marďi/        

کاش- افسوس

کپک-قارچ

/kāš/          

شال گردن

شغال- روباه

/šāl/           

 تمامی اين موارد نشان­دهنده تفاوت واژگانی ميان فارسی و مازندرانی هستند.و يک بحث مفصل در مورد ويژگيهای معناشناختی  واژگان مازندرانی (که تاکنون توجهی به آن نشده است) می­تواند بهتر و بيشتر اين تفاوت­ها را نشان دهد.

   3-3: ويژگيهای صرفی (ساختواژی)

    در اين بخش وارد بحث صرف«اشتقاقی»[19] يعنی مبحث واژه­سازی نمی­شويم و در بخش صرف«تصريفی»[20] نيز به برخی مشخصه­های جالب توجه در اين زبان می­پردازيم.

    يکی از مباحث صرف تصريفی در زبانها شيوه تبديل اسامی مفرد قابل شمارش به اسامی جمع است. در فارسی اين کار با افزودن پسوند جمع­ساز «-ها» يا «-ان» صورت می­گيرد. در زبان مازندرانی ظاهراً قاعده خاصی وجود ندارد و گاهی اوقات اسم مفرد در مفهوم جمع به کار می­رود و عمدتاً فعل جمله،يا «کميت­نما»[21] شمار اسم را مشخص می­سازد. مثال: فلاح، (1381: 22)

gu bemu-?ə             گاو آمد.                                                            

gu bemu-nə.             گاو(ها) آمدند                                     

Zami-rә kārəgar betāshi-nә    زمين(مزرعه) را کارگر(ها) درو کردند.   

?iyan vərg      اينها گرگ (اين گرگها)                                                  

     در ضمن فرآيند اتباع که در فارسی عمدتاً يک فرآيند مقوله­ساز است (مانند: کتاب متاب) در مازندرانی غالباً نقش جمع ساز را ايفا می­کند.

gu-mu bemu-nә.                     گاو ماو (گاوها) آمدند                

vačun–mačun-e həslə-rə nār-mə.         حوصله بچه­ها را ندارم

    در مورد چند کلمه مشخص نيز از فرآيند «تکرار/ مضاعف­سازی»[22]  برای ساخت اسم جمع استفاده می­شود:

rikā       پسر                          rik-rikā  پسرها         

kiĵā       دختر                            kiĵ-kiĵā دخترها          

sek       پسربچه                       sek-sekپسر بچه­ها    

vačә    بچه                          vač-vačә بچه­ها   

      چنانکه ملاحظه می­شود در اين اسامی يک cvc در ابتدای کلمه تکرار می­شود. اين فرآيند اگرچه در برخی زبانهايي مانند مندرين[23]، پاپاگو[24] ، مالای[25]و تايلندی[26] و... فرآيندی زاياست، در زبانهای شاخه هندواروپايي معمولاً رايج نيست (برای اطلاعات بيشتر در اين مورد مراجعه کنيد به: کاتامبا،1993: فصل نهم)  و مشخص نيست که چرا تنها چند کلمه خاص با اين فرآيند به جمع تبديل می­شوند، شايد اين چند کلمه بازمانده يک فرآيند واژه­سازی زايا در گذشته اين زبان باشند.

    علاوه بر فرآيندهای ذکر شده، در مجموع در اين زبان پسوندهای (hā-) و(-un) يا  (-әn) برای ساخت اسم جمع به کار می­روند. اگرچه فلاح(1381: بخش2-1) سعی می­کند که طبقه­بنديهايي برای کاربرد اين دو پسوند به عمل آورد، اما نمی­تواند به اين سؤال پاسخ دهد که چرا در موقعيت­هايي بسيار مشابه يا يکسان گاهی از(hā) و گاهی از(-un) يا (-әn) برای جمع بستن استفاده می­شود.

 kərk         مرغ                  kәrk-un مرغها        

zan            زن              zan-ha      زن ها  

mard          مرد        mard-ən         مردها

dār           درخت     dār                درختها

ĵangal-e gatә dār hamə-rə bazu-nə       همة درختان بزرگ جنگل را قطع کردند.     ?attə gatə dār le-bur-dә.                              يک درخت بزرگ افتاد            

     نکته قابل توجه ديگر در صرف اين زبان ضمير مشترک(-še) است که نقش ضمير تأکيدی يا انعکاسی را نيز ايفا می­کند. اين ضمير به همراه تمامی ضماير فاعلی شکل ثابت خود را حفظ می­نمايد.

mәn še         من خودم             ?amā še ما خودمان           

tə  še           تو خودت              šәmā še شما خودتان         

ve še           او خودش              vәšun šeآنها خودشان       

?amā še burdə-mi           ما خودمان رفتيم                   

?amā še-se haytә-mi      ما برای خودمان گرفتيم      

     افعال در اين زبان برای زمان، شخص و شمار صرف می­شوند.تفاوت بارز افعال در اين زبان با افعال فارسی اين است که تمامی افعال دارای پيشوند( ba-) می­باشند که مفهوم مثبت به فعل می­بخشد و در افعال منفی اين پيشوند جای خود را به پيشوند(na-) می­دهد:

 ba-xәrdә -mә         خوردم                na-xərdə-mə        نخوردم

ba-vərdə-mə            بردم             a-vərdə-mə                نبردم

     در ضمن فعل­های مرکب در اين زبان بسيار فراوان بوده و پيشوندهای اشتقاقی فعلی نيز بسيار فعال هستند.

da-či-y-an              چيدن(مرتب کردن)

ba-či-y-an              چيدن(کندن ميوه)                           

hā-či-y-an             چيدن (کوتاه کردن شاخه درخت)

فرآيند قابل توجهی که ظاهراً تنها در مورد يک فعل در بخشهايي از شرق مازندران عمل می­کند، منفی ساختن فعل با استفاده از عنصر زبرزنجيری تکيه است. فعل batunəssan يعنی«توانستن»­با استفاده ازجابجايي­تکيه به­هجای اول فعل منفي می­شود. 

ba-'tum-mә     می­توانم 'ba-tum-mә              نمی­توانم

اين فرايند نيز از فرايندهاي نادري است كه منشا، قدمت و زايايي آن در گذشته مشخص نيست. بررسي بيشتر اين موارد مي­تواند روشنگر مسائل زيادي در اين خصوص باشد.

  3-4: ويژگيهای نحوی

    زبان مازندرانی به لحاظ ترتيب اجزای جمله يک زبان« فاعل- مفعول- فعلي» يا «SOV»[27] است. بررسی گروههای اسمی نيز نشان می­دهد که اين زبان يک زبان«هسته پايانی»[28] است. در گروههای اسمی همواره اسم در آخر قرار می­گيرد:

kərg-e par              پر مرغ

kāl-ə mivə           ميوه کال              

vәšun-e xәnә       خانه آنها                         

?untā kәčik-ә rika     آن پسر کوچک          

  اين در حاليست که زبان فارسی، چه در ترکيبهای اضافی و چه وصفی، همواره «هستة آغازين»[29] است.

    در گروههای«حرف اضافه­ای»[30] نيز مازندرانی برخلاف فارسی، هسته پايانی است، يعنی حرف اضافه بعد از اسم قرار می­گيرد:

 ve-tum gattar        از او بزرگتر                                     

sang-e bən                 زير سنگ                       

dār-e sar                   روی درخت                  

taš-e dur                   دور آتش

še bərar-e se           برای برادر خودش

pəl-e pali               نزديک پل                        

  «حروف اضافه»[31] از نظرجايگاه به دو گروه تقسيم می­شوند. آن گروه ازحروف اضافه­ای که قبل از اسم قرار می­گيرند را «حروف اضافه پيشين/پيش اضافه»[32] و گروهی که پس از اسم قرار می­گيرند را «حروف اضافه پسين/پس اضافه»[33] می­نامند. با اين تقسيم­بندی مازندرانی يک زبان «پس اضافه­ای»[34] شبيه ترکی و ژاپنی است در حاليکه فارسی يک زبان «پيش اضافه­ای»[35] و شبيه انگليسی است. با مقايسه گروههای اسمی وحرف اضافه­ای در دو زبان فارسی و مازندرانی می­توان تمايز آشکار ميان دو زبان را ملاحظه کرد و بررسی گروههای بيشتر(که از حوصله اين بحث خارج است) می­تواند اين تمايز را مشخص­تر سازد.

در مجموع اين ويژگيهاي صرفي، نحوي، واژگاني و آوايي نشان دهنده اختلافات مازندراني با فارسي است. در حقيقت امراختلافات دو زبان بيش از نقاط اشتراك دو زبان است و از اين رو شايسته است كه مازندراني را يك زبان مستقل بناميم.

   - منابع

- آجاريان، هراچيا.1363. فرهنگ واژه­هاي همانند ارمني، اوستايي، پهلوي، فارسي و ... (ترجمه ا. آرين). تهران: بنياد نيشابور

- آموزگار، ژاله. 1374. تاريخ اساطيري ايران. تهران: سمت.

- ابولقاسمي ،محسن. 1374. ريشه­شناسي (اتيمولوژي). تهران: انتشارات ققنوس.

- باطني، محمدرضا. 1374. مسائل زبانشناسي نوين. تهران: آگاه

- باقري، مهري. 1374. مقدمات زبانشناسي. تبريز: انتشارات دانشگاه تبريز.

- بشيرنژاد، حسن.1381 .«زبان مازندراني و دورنماي آينده». فصلنامه علمي پژوهشي اباختر.سال دوم،شماره 5 و 6.ص203-231.ساري: مركز مطالعات ايراني.

- ترادگيل، پيتر. 1376. زبان­شناسي اجتماعي. ترجمه محمد طباطبايي. تهران: آگاه

- ثمره، يدالله. 1367.«تحليل ساختاري فعل در گويش گيلكي كلاردشت». مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران. سال 26. شماره 4-1.ص 178-169.

- جنيدي، فريدون.1368.«سخن آغاز». واژه­نامه مازندراني. تهران : بنياد نيشابور. ص 14-3.

- جهانگيري، نادر.1353.«بررسي تعداد، توزيع و گسترش گويشهاي رايج در استان مازندران» (پايان­نامه كارشناسي ارشد). تهران: دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران.

- جهانگيري، نادر.1378. زبان: بازتاب زمان، فرهنگ و انديشه. تهران: آگاه.

- حجازي كناري، سيد حسن. 1372. پژوهشي در زمينه نامهاي باستاني مازندران. تهران: روشنگران.

- حجازي كناري، سيد حسن. 1374. واژه­هاي مازندراني و ريشه باستاني آنها. تهران: بنياد نيشابور.

- ژان كالو، لويي. درآمدي بر زبان­شناسي اجتماعي. ترجمه محمد جعفر پوينده. تهران: نقش جهان.

- شكري، گيتي.1374. گويش ساري(مازندراني). تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.

- صادقي، علي اشرف. 1379. «سه اثر درباره لهجه مازندراني» (نقد ومعرفي كتاب). مجله زبان­شناسي. سال هفتم. شماره 2. ص 71-63.

- فلاح، علي محمد. 1381.« گروههاي نحوي در گويش آملي(مازندراني)» (پايان­نامة كارشناسي ارشد). تهران: دانشكده ادبيات و زبانهاي خارجي دانشگاه علامة طباطبايي.

- كلباسي، ايران. 1370. فارسي اصفهاني. تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.

- كلباسي، ايران. 1376. گويش كلاردشت. تهران: پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.

- كلباسي، ايران.1372. «پيشوندهاي تصريفي و اشتقاقي در افعال گويش مازندراني كلاردشت». مجله زبان­شناسي. سال دهم. شماره 1.ص 106- 88 .

- مدرسي، يحيي. 1368. درآمدي بر جامعه­شناسي زبان. تهران: مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي.

- ناتل خانلري، پرويز. 1374. تاريخ زبان فارسي. جلد 1. تهران: بنياد نيشابور.

- ناتل خانلري، پرويز.1373.زبان­شناسي و زبان فارسي. تهران: توس.

- هومند، نصرالله. 1369. پژوهشي در زبان تبري. آمل: كتابسراي طالب آملي.

- Aitchson, Jean .1995. Language Change: Progress or Decay? Cambridge: Cambridge University Press.

- Chambers, J.K & Peter Trudgill. 1994. Dialectology. Cambridge:

Cambridge University Press.

-Crystal, David. 1992. An Encyclopedic Dictionary of Language and Languages. Oxford: Basill and Blackwell.

- Crystal, David. 1991. A Dictionary of Linguistics and Phonetics. Oxford: Basill and Blackwell.

- Fromkin, Victoria and Robert Rodman .1988. An Introduction to Language. Orlando: Holt, Rinehart and Winston, Inc.

- Hudson, R.A. 1993. Sociolinguistics. Cambridge: Cambridge university press.

-Lyons, John. 1990. Language and Linguistics. Cambridge: Cambridge University Press.

- Nawata, Tetsuo. 1984. Mazandarani. Tokyo: Institute for the study of languages and cultures of Asia and Africa.

- Wadhaugh, Ronald. 1993. An introduction to sociolinguistics. Oxford: Basill Blackwell.

- Yoshie, Satoko. 1996. Sari Dialect. Tokyo: Institute for the study of languages and cultures of Asia and Africa.